جدول جو
جدول جو

معنی یاد داشتن - جستجوی لغت در جدول جو

یاد داشتن
به خاطر داشتن، بلد بودن، آگاه بودن، از بر داشتن
تصویری از یاد داشتن
تصویر یاد داشتن
فرهنگ فارسی عمید
یاد داشتن
بخاطرداشتن مقابل فراموش کردن، بخاطر سپردن، آموختن
تصویری از یاد داشتن
تصویر یاد داشتن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عار داشتن
تصویر عار داشتن
ننگ داشتن، شرم داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کار داشتن
تصویر کار داشتن
دارای شغل و کار بودن، مشغول کار بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عادت داشتن
تصویر عادت داشتن
معتاد به انجام کاری بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باک داشتن
تصویر باک داشتن
ترس داشتن، اندیشه داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سواد داشتن
تصویر سواد داشتن
باسواد بودن، توانایی خواندن و نوشتن داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(خِ مَ خوا /خا تَ)
خوشحال و مسرور داشتن:
یکایک نژادت مرا یاد دار
ز گفتار خوبت مرا شاد دار.
فردوسی.
که درویش را شاد دارم بگنج
نیارم دل پارسا را برنج.
فردوسی.
بدو گفت رستم که جان شاد دار
بدانش روان و تن آباد دار.
فردوسی.
... دل شاددار و چون این پایگاه بیافتی با خلق خدای نیکویی کن و داد بده تا عمرت دراز گردد و دولت بر فرزندان تو بماند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 202).
پیرزنان را بسخن شاد دار
وین سخن از پیر زنی یاد دار.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
بخاطر داشتن. درحافظه داشتن. فراموش ناکرده بودن. در حفظ داشتن. به خاطر سپرده داشتن. متذکر بودن. در حافظه نگاهداری کردن. شواهد زیرین بخاطر داشته بودن از زمان قبل و مداومت بر حفظ در حال و آینده را می رساند:
یادنداری به هر بهاری جدت
توبره داشتی ز بهر سماروغ.
منجیک.
دو دستش پر از خون مادر بزاد
ندارد کسی اینچنین بچه یاد.
فردوسی.
چنین هم برو تا سر کیقباد
همان نامداران که داریم یاد.
فردوسی.
دگر گفت با طوس کای نامدار
یکی پند گویم ز من یاد دار.
فردوسی.
بدو گفت کاین عهد من یاد دار
همه گفت بدگوی را باد دار.
فردوسی.
تو بدرود باش و مرا یاد دار
روان را ز درد من آزاد دار.
فردوسی.
همه یاد دارید گفتار ما
کشیدن بدینگونه تیمار ما.
فردوسی.
چو رفتم ز گیتی مرا یاد دار
به بخشش روان مرا شاد دار.
فردوسی.
درختان که کشته نداریم یاد
بدندان بدو نیم کردند ساد.
فردوسی.
خاصه برتو که تو فزون ز عدد
آفرینهای خواجه داری یاد.
فرخی.
و کاری ساختند که کسی به هیچ روزگاربر آن جمله یاد نداشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 41). اقرار کردند که در عمر خویش از چنین جلادت در کس یاد ندارند. (تاریخ بیهقی ص 121). این شاه را بسیار دعا کرد و گفت در عمر خویش آنچه امروز دید یاد ندارد. (تاریخ بیهقی ص 42). و با وی آن کرامات است که خلق یاد ندارند هیچ پادشاهی را مانند آن بوده است. (تاریخ بیهقی ص 40). جده ای بود مرا تفسیر قرآن بسیار یاد داشت. (تاریخ بیهقی). و شعر جاهلیت بسیار خوانده و یاد داشته. (تاریخ بیهقی). وی (عبدالرحمن) گفت با چندین اصوات نادره که من یاد دارم امیر محمد این صوت بسیار از من خواستی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 69). همگان بپسندیدند و نسخت کردند و من نیز یاد داشتم و نسخت کرده بودم اما از دست من بشده است. (تاریخ بیهقی ص 121). ای ابوالقاسم یاددار که قوادی به از قاضی گری است. (تاریخ بیهقی).
ز حجت این سخنها یاد می دار
که در یمگان نشسته پادشه وار.
ناصرخسرو.
و این ارمیا توریه یاد داشتی. (قصص الانبیاء ص 178). و گفت عزیز توریه یادداشت و ما را توریه فراموش شده است. (قصص الانبیاء ص 184).
می نشاط زمانه بیاد ملک تو خورد
از آنکه ملکی چون تو فلک ندارد یاد.
مسعودسعد.
تو شاه رادی و در دهر شاهی و رادی
نه چون تو بیند شاه ونه چون تو دارد یاد.
مسعودسعد.
یاد داری که وقت آمدنت
همه خندان بدند و تو گریان.
سنایی.
از هستی خود که یاد دارم
جز سایه نماند یادگارم.
خاقانی.
مبادا ز تو جز تو کس یادگار
وزین یادگار این سخن یاددار.
نظامی.
به گر سخنم به یاد داری
وز عمر گذشته یاد ناری.
نظامی.
تو خود دانم که از من یاد ناری
که یاری بهتر از من یاد داری.
نظامی.
پیرزنان را به سخن شاد دار
وین سخن از پیرزنی یاد دار.
نظامی.
یاد می داری که با ما جنگ در سرداشتی
رای رای تست خواهی جنگ و خواهی آشتی.
سعدی.
یاد دارم ز پیر دانشمند
تو هم از من بیاد دار این پند.
سعدی.
همی یاد دارم ز عهد صغر
که عیدی برون آمدم با پدر.
سعدی.
ز عهد پدر یاد دارم همی
که باران رحمت بر او هردمی.
سعدی.
ز راوی چنین یاد دارم خبر
که پیشش فرستاد تنگی شکر.
سعدی.
سخن ماند از عاقلان یادگار
ز سعدی همین یک سخن یاددار.
سعدی.
چنین دارم از پیر داننده یاد
که شوریده ای سر به صحرا نهاد.
سعدی.
چنین یاد دارم که سقای نیل
نکرد آب بر مصر سالی سبیل.
سعدی.
یاد دارم که مدعی در این بیت بر قول من اعتراض کرد. (گلستان سعدی). یاد دارم که در ایام جوانی گذری داشتم به کویی... (گلستان سعدی). یاد دارم که با کاروانی همه شب رفته بودم. (گلستان سعدی). یاد دارم که در ایام پیشین من و دوستی چون دو مغز در پوستی صحبت داشتیم. (گلستان سعدی). شبی یاد دارم که یاری عزیز از در درآمد. (گلستان سعدی).
زلف دلبر دام راه و غمزه اش تیربلاست
یاد دار ای دل که چندینت نصیحت می کنم.
حافظ.
ز انقلاب زمانه عجب مدار که چرخ
از این فسانه و افسون هزار دارد یاد.
حافظ.
- به یاد داشتن، به خاطر داشتن. در حافظه داشتن:
بر آنسان بزرگی کس اندر جهان
ندارد به یاد از کهان و مهان.
فردوسی.
به مردی و دانش به فر و نژاد
چنو پادشا کس ندارد به یاد.
فردوسی.
که چندین سپه سر به ایران نهاد
که کس در جهان آن ندارد به یاد.
فردوسی.
پسند بزرگان فرخ نژاد
ندارد جهان چون تو شاهی به یاد.
فردوسی.
به ایرانیان گفت مهران ستاد
همی داشت این داستانها به یاد.
فردوسی.
بخفت او و از دشت برخاست باد
که کس باد از آن سان ندارد به یاد.
فردوسی.
بپرسیدی از من نشان قباد
تو این نام را از که داری به یاد.
فردوسی.
بماند چنین شاه با مهر و داد
ندارد جهان چون تو خسرو به یاد.
فردوسی.
بپرسیدم از پیر مهران ستاد
کز آن روزگاران چه داری به یاد.
فردوسی.
بپرسیدمش تا چه دارد بیاد
ز هرمز که بنشست بر تخت داد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دِ گُ سَ تَ)
فریاد برآوردن. ناله داشتن:
ولیکن با چنین داغ جگرسوز
نمی شاید که فریادی ندارند.
سعدی.
فریاد میدارد رقیب از دست مشتاقان او
آواز مطرب در سرا زحمت بود بواب را.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ عَ)
بهیچ شمردن. بی ارزش داشتن:
گر این درخورد با خرد یاد دار
سخنهای ایرانیان باد دار.
فردوسی.
منیژه بدو گفت دل شاد دار
همه کار نابوده را باد دار.
فردوسی، کنایه از اندیشه های باطل و فاسد کردن باشد. (انجمن آرا). رجوع به باد در سر کردن و باد در سر افکندن و باد در سر داشتن و باد در سر بودن و باد در کلاه افکندن و باد در کلاه بودن و باد در کلاه داشتن و باد در زیر دامن داشتن و باد در سر شدن شود:
گر آنی که بدخواه گوید مرنج
وگر نیستی گو برو بادسنج.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَفْ تَ)
عدل و انصاف داشتن:
گفت چون ندهی بدان سگ نان و زاد
گفت تا این حد ندارم مهر و داد.
مولوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از سواد داشتن
تصویر سواد داشتن
فرهیختگی گلاه داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سود داشتن
تصویر سود داشتن
فایده داشتن منفعت داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
طاقت داشتن تحمل داشتن، در رنج بودن درد داشتن، یا تاب داشتن چشم کسی. کمی حول (کجی) در چشم او بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیام داشتن
تصویر پیام داشتن
حامل پیام بودن
فرهنگ لغت هوشیار
هویدا داشتن آشکار داشتن: در آبی که پیدا ندارد کنار غرور شناور نیاید بکار. (سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضاد داشتن
تصویر تضاد داشتن
تضاد داشتن باهمضد یکدیگر بودن مخالف هم بودن
فرهنگ لغت هوشیار
دست داشتن همدست داشتن یاران و یاوران داشتن دستیاران داشتن، ایادی داشتن بجای (درحق) کسی. نعمت بخشیدن او را مال بخشیدن بدو: (حیی قتیبه که عامل طوس بود و بجای فردوسی ایادی داشت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حال داشتن
تصویر حال داشتن
ذوق داشتن، حوصله داشتن، حالت وجد و جذبه داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدا داشتن
تصویر جدا داشتن
منفرد ساختن، دور داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سال داشتن
تصویر سال داشتن
پیر بودن معمر بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رام داشتن
تصویر رام داشتن
ساکت کردن، رام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
میوه داشتن ثمر داشتن (درخت)، آبستن بودن حامله بودن، درد و رنج داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای داشتن
تصویر پای داشتن
پایداری کردن، ثبات ورزیدن، استقامت
فرهنگ لغت هوشیار
پاسبانی کردن نگاهبانی کردن پاییدن نگاهداشتن محافظت کردن حفظ حراست پاسیدن، رعایت کردن مراعات کردن ملاحظه کردن ادب کردن، مراقبت کردن نوبت نگاهداشتن رصد کردن، جستجو کردن تفتیش کردن، یا خود را پاس داشتن، خود را محافظت کردن تحرس احتراس
فرهنگ لغت هوشیار
ترس داشتن، پروا داشتن، بیمناک بودن، ترسیدن بیم داشتن ترس داشتن پروا داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمد داشتن
تصویر آمد داشتن
مبارک بودن میمون بودن یمن داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
معمور کردن دایر کردن بر پا داشتن مقابل ویران کردن خراب کردن، زراعت کردن کاشتن، پر کردن ممتلی کردن، بسامان کردن منظم ساختن، مرفه کردن در رفاه داشتن، یا آباد کردن لشکر (سپاه) ساز و برگ و مواجب دادن بلشکریان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلد داشتن
تصویر بلد داشتن
رهبر داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز داشتن
تصویر باز داشتن
منع کردن جلو گیری کردن، توقیف کردن حبس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریاد داشتن
تصویر فریاد داشتن
((~. تَ))
بانگ کردن، آواز بلند کردن، فریاد برداشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاس داشتن
تصویر پاس داشتن
رعایت کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عار داشتن
تصویر عار داشتن
ننگ داشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ایراد داشتن
تصویر ایراد داشتن
کمبود داشتن، ناکارایی داشتن
فرهنگ واژه فارسی سره